نفرپانزدهم

پدیدآورنده: جهانگیرخسروشاهی


توقف فروش

مشخصات کتاب
نام کتاب: نفر پانزدهم
نویسنده: جهانگیر خسروشاهی
ناشر: عصر داستان
شابک: 4-7-93032-600-978
قطع : رقعی
نوع جلد: چرمی
نوبت چاپ: اول /1392
تعداد صفحات: 268 صفحه

درباره ی کتاب
«نفر پانزدهم» سه داستان بلند از وقایع ایام دفاع مقدس است که با روشی اجمال‌گون در داستان‌گویی و با نثری شاعرانه، احوال آدم‌های آن دوران را بیان می‌کند. نویسنده در این مجموعه داستان، گوشه‌ای از رنج‌های اسارت و نفاق منافقینی را بیان می‌کند که بر گرده بهترین جوانان این مرز و بوم نشست؛ قصه آدم‌هایی که راوی، خود با آنها مأنوس و شاهد مشهود آنها بوده است.عنوان کتاب از نام داستان سوم این مجموعه انتخاب شده است که قصه یکی از همان مشهودان دفاع مقدس است.□جهانگیر خسرو شاهی (متولد آذر 1340 در روستای دهق، شمال غرب اصفهان) در خانواده‌ای مذهبی و روحانی متولّد شد. پس از دوره‌ای تحصیل در مدرسه، وارد حوزه شد و به تحصیلات حوزوی پرداخت. فعالیت‌های فرهنگی خود را از ابتدای انقلاب اسلامی شروع کرد و از سال 1368 همکاری با حوزه هنری را آغاز کرد. حضور در مجله سوره، دو دوره عضویت در شورای بررسی کارگاه قصه و رمان حوزه هنری، عضویت در پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، همکاری با گروه تلویزیونی جهاد سازندگی و گروه تلویزیونی روایت فتح از فعالیت‌های فرهنگی خسرو شاهی است. در سال 1377 به عنوان داور جشنواره فیلم دفاع مقدس و در سال‌های 1377، 1379، 1383 به عنوان داور جشنواره انتخاب کتاب دفاع مقدس حضور داشته است و در سال 1383 نیز داوری انتخاب کتاب دفاع مقدس دفتر ادبیات داستانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را عهده‌دار بوده است. او تا کنون آثار زیادی از جمله داستان کوتاه، رمان و زندگینامه داستانی و مقاله به چاپ رسانده است.بریده ای از متناسامی 14 نفر خوانده شد. سرهنگ، شیطنت‌آمیز گفت: نفر پانزدهم را انتخاب کردیم. منشی زندان اعلام کرد: حسن قدیمی، داوطلب تحت پوشش سپاه، نفر پانزدهم. دو نفر زیر بازوی حسام را گرفته و از ماشین بیرون آوردند. سروان نمی‌توانست باور کند این فرد حسام است. یک سال و نیم اسارت تغییری باورنکردنی در او ایجاد کرده بود. دو تن از برادران بازوی او را گرفته و از خط عبور دادند. سروان کاوه رو به سرهنگ کرد و با لحنی فاتحانه گفت: نفر پانزدهم را ما انتخاب کردیم سرهنگ. حسام‌الدین کاظمی، عضو سپاه و فرمانده عملیات منطق. سرهنگ ضد انقلاب، در یک لحظه مشاعرش را از دست داد و گیج شد.