شناسنامه ی کتاب
عنوان: شماس شامی
نویسنده: مجید قیصری
ناشر: نشرافق
شابک: 9-556-369-964-978
قطع: رقعی
جلد: شومیز
نوبت چاپ: چهارم/ 1391
تعداد صفحات: 160 صفحه
شمارگان: 5000 نسخه
درباره ی کتاب
وی در این اثر به روایت یک محقق سوری میپردازد که به طور اتفاقی، کتاب کهن و ناشناختهای را در شهر حلب به دست میآورد و اگر خواننده تا انتها با داستان همراه شود متوجه میشود که داستان به گونهای معما گونه پیش میرود، درعین اینکه او بارها درباره کتاب اظهار کرده است که «شمّاس شامی» یک رمان است نه تاریخ. این رمان، در واقع، گزارش مفصلی است که به حوادث بعد از واقعه کربلا میپردازد. مخاطب این گزارش هم، فرستاده ویژه روم است که در همان زمان به شهر شام سفر کرده بود تا جانشین جدید امپراتور روم را منسوب کند و آنچه باعث اهمیت این گزارش شده، جسارت نویسنده در پرداختن به موضوع جایه جایی سفیران است.
رمان «شمّاس شامی» گزارشی است از طرف«یولیوس»، نوکر«جالوت» - کارگزار امپراتوی روم در شام به سال 61 ه.ق – فرستاده «تیموتائوس» امپراتور روم که در سراسر رمان، گزارشنویس یعنی «یولیوس» برآن است که برخلاف روایت های موجود و خبر های رسیده به امپراتور روم، خائن بودن سرورش را با ذکر جزییات ماوقع، انکارکند و پرده از رازی که گویا فقط نویسنده ی گزارش از همه ابعاد آن آگاه است، بردارد.
بریده ای از متن
بخشی از مقدمه مترجم عربی کتاب: سه سال پیش سفری داشتم به شهر حلب. قصدم خرید قطعهزمینی بود که در آن دوران بازنشستگی را سر کنم. خاطرات خوشی با همسرم در ایام جوانی از این شهر داشتیم. گفتم برای ایام پیری شهر مناسبی است... در همان ایام با پیرمرد سمسار مسیحی آشنا شدم؛ اوایل با من به عنوان محققی که در صدد خرید قطعه زمینی هستم، سلام و علیکی میکرد؛ در همان دیدار اول، دو جلد تاریخ شهر حلب، یک قلمدان نقرهای، یک سورمهدان برای همسرم از او خریدم.
به مرور زمان، وقتی که با شغلم و دلیل و علاقهام نسبت به تاریح شهر حلب آشنا شد، دوستیاش مستحکمتر شد. گفت کتابی دارد که بعید میداند نمونهاش را در دانشگاه بیروت یا جای دیگر دیده باشم...به پاس ادب به پیرمرد اظهار تمایل کردم کتاب را در فرصتی مناسب میبینم.
اقرار میکنم که از همان لحظهی اول حدس میزدم که آمدن من به این منطقه نه برای خرید زمین، که دیدن این کتاب بوده است. از آن طرف، فروشنده زمین، وقتی علاقه من و همسرم را برای خرید زمین فهمید، دندانگردی از خودش نشان داد. در یکی از روزهایی که برای اتمام حجت با فروشنده زمین قرار گذاشته بودیم، که البته باز قرارمان به روز دیگری موکول شد، فرصت را مغتنم شمرده، رفتم به سراغ دوست سمسارم. در خواست کردم کتابی را که از آن حرف میزد به من نشان دهد. قبول کرد، اما به این شرط که کتاب را از مغازه خارج نکرده و در کنج همان مغازه مطالعه کنم. قبول کردم. چند ساعتی با کتاب کلنجار رفتم.
کتاب به زبان لاتین نوشته شده بودم نام کتاب را اتفاقات بینالنهرین گذاشته بودند. دیدن ورقههای زد و کهنه کتاب؛ نشت جوهرهای گونهگون بر کاغذها، ترکیب جملات، رنگارنگی جوهرها که گاه در یک فصل از سیاهی به کبودی با شنگرفی میزد، درشتنماییهای خاص که با حروف لاجوردی صورت گرفته بود از بهترین لحظات عمرم بود که در کنج آن مغازه سپری کردم. خستگی سفر با خواندن آن کتاب از تنم بیرون رفت. با مطالعه بیشتر کتاب متوجه شدم که متن اصلی گزارش به زبان لاتین توسط شخصی به نام یولیوس (که در جای جای متن به آن اشاره میشود) تحریر شده بود.
زمان دقیق تحریر متن معلوم نبود. حوادث بسیاری را نویسنده کتاب هم چون کشکولی زیباگردآوری کرده بود، مانند چگونگی سقوط شهر شام در سالهای چهل هجری، چگونگی وضع آب و هوا و مسائلی از این قبیل. اما حوادث مربوط به دربار بنیامیه و شهر شام که در سال شصت و یک هجری قمری مطابق با 682 میلادی میگذشت از لون دیگری بود. این اولین باری بود که میدیم حوادث بعد از واقعه کربلا توسط شخصی بیطرف در حال روایت است. متن، بسیار خواندنی بود، تردیدی ندارم که کاتبان بعدی در اصل متن، مطابق با سلیقه خود جزئیاتی بر متن اصلی افزودهاند؛ لازم به گفتن نیست که در همان نگاه اول شیفته کتاب شدم. البته پیرمرد سمسار از من زرنگتر بود.
تمام راههای به دام انداختن مشتریاش را به خوبی میشناخت. از او امتناع و از من خواهش سرانجام کتاب را به قیمت بسیار بالایی از او خریدم. به نحوی که دیگر پول قابل توجهی که بتوانم صرف خرید باغ و زمین بکنم برایم نمانده بود (وقتی که فروشنده زمین فرستاد دنبام گفتم خریدم را کردهام!) فردای آن روز، علی رغم میل باطنیام راهی آپارتمام کنه و فرسودهام در شهر دمشق شدم. ترجمه کتاب کاری نداشت باید کمی روی اصطلاحات آن کار میکردم و مواردی را که به آن شک و تردید داشتم با کتب تاریخی معتبری که در اختیار داشتم تطبیق میدادم. در نهایت کمی روی زبان گزارش کار کردم تا اندکی به زبان معیار امروز نزدیکتر شود کم تر از سه هفته بخش مربوط به شماس، عالی جناب جالوت ترجمه شد. امیدوارم که پس این مهم برآمده باشم.