جاده جنگ ( دوره پنج جلدی)

پدیدآورنده: منصور انوری


توقف فروش

جاده جنگ عنوان رمانی پنج جلدی است که منصور انوری آن را نوشته است.
جلد اول این کتاب در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر و با شمارگان 2500 جلد و در 403 صفحه چاپ شده و شابک: 5ـ643ـ506ـ964ـ978 در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.
جلد دوم این کتاب در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر و با شمارگان 2500 جلد و در 375 صفحه چاپ شده و شابک: 8ـ712ـ506ـ964ـ978 در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.
جلدسوم این کتاب در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر و با شمارگان 2500 جلد و در 427 صفحه چاپ شده و شابک: 2ـ644ـ506ـ964ـ978 در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.
جلد چهارم این کتاب در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر و با شمارگان 2500 جلد و در 646 صفحه چاپ شده و شابک: 2ـ644ـ506ـ964ـ978 در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.
جلد پنجم این کتاب در سال 1389 توسط انتشارات سوره مهر و با شمارگان 2500 جلد و در 472 صفحه چاپ شده و شابک: 7-694-506-964-978 در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.
هر دو بزرگ‌تر شده و تغییر کرده‌اند. و رضا در این تردید به سر می‌برند که شاید تیمور، همان مرگان نا‌آور و سلحشور است. رضا شاه می‌رود و شاه جوان به سلطنت می‌رسد. عالیه (ستوان روسی) به رضا پیشنهاد می دهد به عنوان راننده به استخدام نیروی نظامی روس درآید. و رضا به پیشنهاد این زن فکر می‌کند و مردد است که می‌تواند رانندگی برای قاتلان پدرش را بپذیرد. و می‌پذیرد و برای بردن تدارکات با تعداد دیگری راننده ایرانی، به مأموریت اعزام می‌شود. گزیده متن : ص 39: گذرگاه از غرش مهیب پرندگان تیز پروازی که مانند اجل معلق ظاهر شده بودند، پر شد. همه چیز در یک لحظه به هم ریخت. چهارپایان رمیدند. بارها فرو ریخت. زن‌ها و کودکان از وی شترها و قاطرها و الاغ‌ها سرنگون شدند. مرکب‌های رمیده، وحشت کرده، به هر سو می‌تاختند و در مسیر فرار هر کسی را لگدمال می‌کردند. پیاده‌ها به سمت دامنه می‌گریختند و زیر دست و پای دیگران و مرکب‌ها به زمین می‌غلتیدند. پنج شیء سیاه رنگ، با غرش رعب‌آور خود، از فراز گذرگاه عبور و در پس دو قله تنگ از دو قله تنگ از دید محو شدند. ص 340 و ص 341: ننه صنم روی ایوان کلبه ایستاده بود و چشم از دامنة پای بقعه برنمی‌داشت، چهره‌اش سرخی تند با برافروختگی شدیدی را با نوعی شرم آمیخته به نگرانی با هم داشت. در دیدگاه او رضا و ستوان عالیه به صحبت مشغول بودند. برافروختگی ننه صنم به خاطر ستوان عالیه بود. عالیه در نظر او یک افسر ارتش سرخ بود و سرخ‌ها همسرش را کشته بودند. بینالود و اهالی روستا همراه با طلوع فجر از خواب بیدار می‌شوند. در افق سواری به چشم می‌‌خورد که نزدیک می‌شود. مردی سوار بر اسب سیاه که به ترک او زن جوانی با شنل سرخ‌رنگ نشسته است. عزیز یکی از اهالی روستاست که با دیدن سوار مدام تکرار می‌کند: «بلای آسمانی» سوار و همسرش به اطراف روستا، بقعه و باغ‌های روستا می‌رسند و با جیرت همه چیز را می‌بینند. مرد سوار با دیدن کلبه باغی حالش دگرگون می‌شود و در پاسخ به سؤال زن، می‌گوید که بخشی از دوران کودکی‌اش را در این کلبه گذرانده است. زمان به گذشته و خاطرات کودکی مرد سوار برمی‌گردد. همراه با حرکت اسب و سوارانش در روستا، خاطرات گذشته جان می‌گیرند. زمان به سال 1320 و جنگ جهانی و وضعیت ایران در آن دوره برمی‌گردد. مانورهای هوایی و حملة جنگنده‌های روسی به مشهد و اطراف آن سید رشید پدر کودکی به نام رضا در سفری به عشق‌آباد گم می‌شود و دیگر بازنمی‌گردد. همسرش صنم با کودکش رضا به بینالود می‌آیند تا تحت نظر سید صالح (برادر رشید) زندگی کنند و حالا رضا بزرگ شده و سرباز است. روس‌ها در بینالود شروع به جاده‌سازی کرده‌اند و خود او ردوست ایران معرفی می‌کنند. رضا و سوار (تیمور) دو دوست قدیمی بعد از ده سال جدایی همدیگر را پیدا می‌کنند.