ولادت

پدیدآورنده:‌ سعید تشکری


توقف فروش

درباره کتاب:
عنوان: ولادت / رمان
نویسنده: سعید تشکری
ناشر: انتشارات نیستان
شابک: 9-623-337-964-978
نوع جلد: شومیز
قطع : رقعی
نوبت چاپ : اول/ 1389
تعداد صفحات: 444 صفحه
شمارگان: 2200 نسخه


نکته قابل توجه در این رمان نمایشی است که تشکری در آن از پذیرش امام و اندیشه و منش او در میان ایرانیان هم عصر وی به نمایش می‌کشد. مبنای اصلی رمان براساس دلبستگی کاتبانی ایرانی است که از دهقانان و شبانان بودند که نقل قول‌هایی درباره امام رضا(ع) به نقل از امام موسی کاظم (ع) شنیده و با هنرهایی از قبیل نقالی، در دورهم نشینیهایی «شبچرا» آن را بیان میکردند.
سفر امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) به ایران در این کتاب، از زبان مجموعه‌ای از کاراکترها بیان میشود که تشکری سعی کرده با رعایت ایجاز و خلق زبان فاخر متناسب با موقعیت و رخداد رمان و نیز ایجاد فصول متعدد و کشف هر واقعه از منظر مختص به خود در جریان داستان آن را به ماجرایی بیش از یک سفر تعبیر کرده و از آن به حادثه‌ای برای تغییر سرنوشت محتوم ایرانیان مسلمان و مقسم آن به قبل و بعد از خود یاد کند.
به تعبیر تشکری در این داستان در حقیقت با داستانی چند وجهی درباره زندگی این خواهر و برادر مواجه میشویم که شهود دراماتیک نویسنده نسبت به برخی موضوعات در بخش‌هایی از پرداختن به زندگی این دو بزرگ، از رویکردهای محتوایی آن محسوب میشود.
تلاش اصلی تشکری در این کتاب خلق روایتی تاریخی است که از دو منظر بدیع و تازه می‌نماید. نخست اینکه تاریخ برای وی بستر واقعی روایت داستانی نیست بلکه زمنیه‌ای است برای بیان یک واقعیت تاریخ محتوم. او تاریخ را دستمایه خلق شخصیت‌هایی کرده مجازی اما فرم گرفته از واقعیت؛ که اسب خیال مخاطب این رمان را بر مسیری از واقعیت به تاخت می‌برند و او را در فضای داستانی و در عین حال حقیقی با زندگی معصوم هشتم و خواهر گرامیش آشنا می‌کنند.
از سوی دیگر ولادت را می‌توان از حیث زبانی تلاشی ستودنی برای خلق زبانی تازه در روایت داستان‌های دینی تاریخ دانست. این مساله خود را زمانی بیشتر نشان می‌دهد که ببینیم در میان نوینسدگان ایران زبان بیان روایت‌های تاریخی و لحن حماسی‌آن با زبان بیان داستان‌های دینی و لحن پند آموزانه آن دارای تفاوت‌هایی اساسی هستند که تشکری توانسته در این میان به تلفیقی قابل توجه درباره آن دست پیدا کند.
فصل هشتم این رمان این‌گونه آغاز شده است:
«دعبل چون هارون از خواب پرید. هارون در طوس بود و دعبل در سمنگان! معنای رویای خود را نمیدانست! به خود گفت:
دعبل از خود بگذر و از این کاخ بگذر. از جان بگذر. به شعری خود را به نام و جای بگذار. تا بدانند تو دیگر، شاعر صله بگیر هارون نیستی! هر آدمی را فرشته نگاهبانی است. فرشته‌ات را از بندستان وجود حاکمی‌ات خلاص کن! شفیع دو عالم، در بند هارون است. بوی بندستان مولایت را به گوش مردمان، برسان! ولادت بیاب از پسر قبیله خزاعه!
دعبل به کربلا رسید
خبر را که شنیده بود، به تاخت، خودش را به کربلا رساند.
سرزمین طَف و تَف
سیل، همه کربلا را برده بود.
خیمه و بقعه و مُلک و مَلک و سفینه و کشتی و چراغدان را!
هارون خواسته بود، حسین را یکجا آب ببیند.
اما آب همه‌جا بود و یاد!
زمین، ترک خورده بود و خاک
خاک بود و کربلا و تشنگی و گریستن.