تا آوردگاه الهاله

پدیدآورنده: گل علی بابایی


توقف فروش

درباره کتاب
عنوان: تا آوردگاه الهاله / سرگذشت نامه شهید عباس کریمی قهرودی
نویسنده: گل علی بابایی
انتشارات:‌ نشر صاعقه/ نشر بیست و هفت
شابک: 6-9-93225-600-978
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
نوبت چاپ: سوم/ 1394
تعداد صفحات: 184 صفحه
شمارگان: 3000 نسخه


“تا آوردگاه الهاله” عنوان کتابی است از مجموعه کتاب‌های ارزشمند “بیست و هفت در 27″، در برگیرنده سرگذشت نامه‌های بیست و هفت نفر از فرماندهان شهید لشکر 27 محمد رسول(ص) است که روند جامع پژوهش و نگارش آن ها در مرکز نشر صاعقه و مطالعات پژوهشی 27 بعثت، از بهار 1391 آغاز شده است.
تا آوردگاه الهاله، چهارمین کتاب از مجموعه “بیست و هفت در 27″، حاوی داستان پرماجرای حیات دنیوی شهید عباس کریمی؛ فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است که در 17 قسمت به ضمیمه تصاویری از شهید عباس کریمی در 183 صفحه توسط نشر صاعقه و مرکز مطالعات پژوهشی 27 بعثت در سال 1391 به چاپ رسید.
در بخش پنجم این کتاب مادر شهید کریمی می گوید:
“… تیر خورده بود به قلم پایش. رفتم تهران. توی بیمارستان نجمیه بود.
وقتی همدیگر را دیدیم، رو کرد به من و گفت: مادرجان! گفتم: بله. گفت: یک وقت گریه نکنی. گفتم: نه مادرجان. توی دلم خیلی غصه خوردم؛ اما چیزی بروز ندادم. بعدش آمد کاشان.
آرام آرام موضوع ازدواج و این چیزها پیش آمد. عباس به من فقط یک چیز گفت؛ گفت: من کارم در جبهه است و نمی توانم توی شهر بمانم. هر کس می خواهد دخترش را به من بدهد، باید بداند که از خودم چیزی ندارم؛ جز یک دست لباس سبز سپاه”
در بخش دیگری از کتاب آمده است:
با روشن شدن هوا در صبح روز بیست و سوم اسفند 1363پاتک های دشمن با شدت بیشتری آغاز شد. محو عظمت و نورانیت حاج عباس بودم که در یک لحظه با شنیدن صدای کر کننده ای به زمین غلتیدم. دود و آب و گل به هوا برخاست. اطرافم را برانداز کردم تا ببینم چا اتفاقی افتاده؟! نفهمیدم تیر مستقیم تانک بود یا خمپاره. اما هر چه بود صدای وحشتناکی داشت. به طرف محل اصابت گلوله ی تانک یا خمپاره دویدم. با دیدن صحنه ای خشکم زد. خدای من! اینجا که سنگر دیده بانی حاج عباس بود. پس خودِ حاج عبّاس کو؟ دیدم دو نفر پیکر مجروحی را بیرون می آورند. نگاه کردم؛ خودش بود؛ حاج عبّاس. عرق سردی تمام بدنم را فرا گرفت.
نفسم بند آمد. من هم یک طرف بدن حاج عباس را گرفتم. هنوز نیمه جانی داشت. به نظرم آمد ترکش به سرش خورده بود. چشم های بی رمقش داشت باز و بسته می شد. ردّ کمرنگ لبخندی بر لب هایش نقش بسته بود، اما از نگاهش نگرانی موج می زد. این حالت نگرانی او را می شناختم. او نگران بسیجیانش بود.
حاج عباس را داخل یکی از قایق ها انداختیم. هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودیم. حاج عباس را داخل سنگر اورژانس انتقال دادیم. پزشکیار داخل اورژانس که حسابی دستپاچه شده بود، اوّل از همه نبض حاجی  را گرفت و بعد با نگرانی گفت: این که نبض اش نمی زند!
به این ترتیب روح بلند عباس کریمی؛ چهارمین فرمانده لشگر 27 محمدرسول الله(ص) نیز به آسمان پر کشید.