دخترانه (1)

پک کتاب و محصولات فرهنگی هدیه روز دختر


توقف فروش

در صورت خرید 1 عدد از این محصول 20% (13,400 تومان) تخفیف بگیرید.
زمان شروع
00 ثانیه
:
00 دقیقه
:
00 ساعت

0 روز
زمان پایان
00 ثانیه
:
00 دقیقه
:
00 ساعت

0 روز

امسال روز دخترکتاب هدیه بدهیم

به بهانه روز دختر و تولد خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها تصمیم گرفتیم چند کتاب خوب را به عنوان هدیۀ روز دختر با شرایط ویژه در اختیار مخاطبین عزیزمان قرار دهیم؛ لذا در این بسته دو کتاب برگزیده ی راض بابا و چشم روشنی، یک دفترچه ی زیبای دخترانه، یک جفت ساق دست  به همراه یک گیره روسری قرار گرفته است.
همچنین با خرید بالای صد هزار تومان ارسال بسته شما به صورت رایگان می باشد. پیشنهاد می کنیم در کنار بسته ی روز دختر، کتاب های خوب انتشارات را ببینید وتهیه کنید.
.
خوشحال می‌شویم نظرات و پیشنهاداتتان را در این باره با ما در میان بگذارید.

نظرات خوب همیشه سازنده است...

راض بابا؛ روایت زندگی و خاطرات شهیده راضیه کشاورز
 راضیه  11 شهریور 1371در مرودشت شیراز به دنیا آمد و تا قبل از بهار 16 سالگیش موقعیت‌های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. دختری که تمام تلاشش را به کار می بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه ای رخ می دهد و او را در رسیدن به خواسته اش کمک می کند؛ بر اثر انفجار بمب در حسینیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل 18 روز درد و رنج ناشی از جراحت به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست.

به نقل از مادر بزرگوار شهیده راضیه کشاورز :
سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم.
خلاصه کوتاهی از این عهد نامه:
انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز که از 5/3/85 شروع می‌شه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و... را بخوانم و گریه کنم. آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی 5 صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه و همچنین شکر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم.

برشی از کتاب:
یک دفعه در خود فرو رفت انگار می خواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت:« مامان، من یه آرزویی دارم... دعا می کنین برآورده بشه؟»

التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود.

خندان پرسیدم: « دختر من چه آرزویی داره؟»

از پنجره آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد...

چشم روشنی؛ روایت داستانی سرکار خانم طالبی (همسر شهید) از زندگی جانباز شهید؛ سید جواد کمال. عاشقانه‌هایی که در این کتاب با زبان داستان، حال و روز همسران جانباز را روایت می‌کند و تصویری متفاوت را از این افراد به تصویر می‌کشد.

برشی از کتاب:
تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می‌کردیم، که سردردهای شبانه سید جواد شروع شد. شب‌ها شبیه آدم‌های مسموم، سرش را بین دستانش می‌گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می‌پیچید و ناله می‌کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. یک شب آنقدر دردش شدید شد، که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم. با اینکه با هم یک کوچه بیشتر فاصله نداشتیم. مدام تکرار می‌کرد: «همین همسایه روبرویی! همین همسایه روبرویی!» ما تازه رفته بودیم توی آن کوچه، آن هم نصف شب، اصلاً دلم نمی‌خواست زنگ همسایه روبرویی را بزنم. داشتم دست دست می‌کردم که توی آن اوضاع چه کنم. لیوان آب را دادم دستش؛ «حالا یه دونه قرص بخور شاید خوبشی.» خیلی عصبانی سرم داد زد: «میگم بروووو.». چند بار دکمه زنگ را فشار دادم تا بالاخره در را باز کردند. «همسایه روبرویی هستم. آقای ما خیلی حالش بد هست، می‌رسونیدش بیمارستان؟!» آن شب با آمپول مُسکن آرام گرفت. ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد.

* همان اول زندگی فهمیدم به اندازه فامیل‌هایم او دوست و آشنا دارد. با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیش‌تر نداشت، هر شب مهمان داشتیم. برایمان کادوی عروسی می‌آوردند. یک شب که مادرم آنجا بود، گفت که زشته مهمان‌ها شام نخورده بروند، نگهشان دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن، من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه. پلویی پختم که توی تاریخ ثبت شد. دانه‌های برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک.